تقابل دل و عقل

محمدعلی حیات‌ابدی
محمدعلی حیات‌ابدی

کثرت مجموعه‌های جدید تلویزیونی ساخته شده و به نمایش درآمده در سالیان اخیر که به حق دوران طلایی سریال سازی نامیده شده، در عمل منجر به نادیده گرفتن و عدم توجه به بسیاری از آثار فاخری می‌شود که در میان انبوه مجموعه‌های عامه‌پسند به فراموشی زودهنگام و ناعادلانه سپرده می‌شوند، در معرفی این شماره توجه خوانندگان عزیز را به اثری تماشایی محصول سال ۲۰۲۴ جلب می‌نمایم که برای دوست داران قصه‌های درام و تاریخی جالب‌توجه خواهد بود. مجموعه یاد شده در سایت‌های معتبر سینمایی نیز رتبه‌های بالایی را به خود اختصاص داده که ناشی از بازی‌های قوی و داستان زیبای اثر می‌باشد.

یک نجیب‌زاده در مسکو

یک فصل- ۸ قسمت

کارگردانان: سم میلر-سارا آ گُرمن

بازیگران: اوان مک گرگور- جانی هریس-مری الیزابت وینستد

خلاصه داستان: متعاقب پیروزی انقلاب بولشویکی در روسیه تمامی امتیازات ملاکان بزرگ لغو شده، مایملک آن‌ها مصادره شده و پس از ضبط دارایی‌هایشان به زندان، تبعید و یا مرگ محکوم می‌شوند. در سال ۱۹۲۲ و پنج سال بعد از پیروزی کمونیست‌ها محاکمه‌ای برای «کنت الکساندر روستوف» یکی از نجبای سابق مسکو برگزار می‌شود. او که متعاقب از دست دادن خانه‌اش در گرند هتل اقامت دارد به دادگاه فراخوانده شده و دادستان برای وی اشد مجازات را طلب می‌کند اما از آن رو که قبل از انقلاب شعری با نام وی در مطبوعات و در مدح طبقات دهقان و کارگر و رعیت چاپ شده وی با یک درجه تخفیف به حبس ابد در هتل محل اقامتش محکوم می‌گردد. او در صورت خروج از این مکان بلافاصله کشته خواهد شد. سریال روایتی است از زندگی وی در این قفس مجلل و در یک بازه سی ساله.

در همین ابتدای سخن بایستی خیالتان را راحت کنم که شما با اثری صددرصد منطبق با واقعیت تاریخ روبرو نیستید، شوروی که در این مجموعه به تصویر کشیده شده آرمان‌شهری کمونیستی به پندار رهبرانش است که تمامی نژادهای بشری در آن زندگی می‌کنند و تمامی شخصیت‌ها بر اساس تخیل «آمور تاولز» نویسنده داستان آفریده شده‌اند. اثر نه به سیاست و چگونگی حکومت‌داری تزارها توجه می‌کند و نه به مقایسه‌ای بین شرایط قبل با دوران وحشت و هراس‌آور روی کار آمدن نیروهای انقلابی کمونیستی می‌پردازد و به‌طور کلی باید گفت که شما با اثری تاریخی تخیلی سرو کار خواهید داشت. آنچه که برای آفرینندگان سریال اهمیت داشته موقعیت سورئال شخصیت کلیدی اثر و روابط او با کارکنان ساده هتل و مهمانانی است که در حال آمد وشد به این مکان هستند.

اوان مک گرگور با بازی هنرمندانه‌اش ایفاگر نقش روستوف است، اشراف‌زاده‌ای عاری از غرور و نخوت پیشینیان خود. حس همدردی عمیقی با دیگران دارد و همواره در رنج از دست دادن خواهری است که نقش احتمالی‌اش در مرگ وی باعث عذاب وجدانی دائمی برای روستوف شده است. او به‌راستی نجیب‌زاده‌ای است که احترام دیگران را نه از راه القاب میراث گذشتگان بلکه براساس مهر واقعی‌اش به انسان‌ها در هر طبقه اجتماعی می‌یابد. در گذر سی ساله زندگی وی شخصیت منفی قصه به نام «اوسیپ گلنیکوف» با بازی هنرمندانه «جانی هریس» اهمیتی اساسی دارد. مأمور سختگیر و بسیار جدی سیستم اطلاعاتی حکومت جدید که باوری عمیق به آرمان‌های انقلاب داشته و از هرکه در تضاد با آن‌ها می‌باشد متنفر است. شخصیتی کابوس گونه که نویسنده در آفرینش وی بدون شک نیم‌نگاهی به «بازرس ژاور» در شاهکار به‌یادماندنی «بینوایان» اثر «ویکتور هوگو» داشته است. عقل‌گرایی و تعصب این مأمور دولت در تضادی آشکار با زندانی تحت نظر وی است که هم‌زمان میراث نیاکان و سیاست‌های کمونیست‌ها را قابل نقد می‌داند، روستوف به چیزی بیش از آرمان و ایدئولوژی باور دارد و آن انسانیتی است که در هر زمان تلاش می‌کند جنبه‌ای از آن را به مخاطبش عرضه نماید.

سناریوی نوشته شده برای سریال در هر قسمت جنبه‌ای از زندگی روستوف و افرادی را که به نحوی در زندگی او اثری می‌گذارند و یا او مسبب تغییر و امیدی در آن‌ها می‌باشد را به تصویر می‌کشد. مأمور امنیتی او را خوشبخت‌ترین زندانی مسکو می‌نامد و از این‌که وی همانند دیگران به تبعیدی بی‌بازگشت به سیبری فرستاده نشده معترض است اما به‌تدریج درمی‌یابد که معاشرت با این عنصر نامطلوب جامعه می‌تواند به چالشی برای او و نگاهی متفاوت به دنیای واقعی بیرون هتل تبدیل شود. روستوف نیز در این بازی روزگار کم‌کم به عضوی جدانشدنی از خدمه هتل بدل می‌شود و شادی واقعی را نه در گذشته اربابی خود بلکه در بین انسان‌های پایین جامعه می‌یابد. او با دلش و قدرت عواطفش به دیگران می‌نگرد و به‌زودی می‌تواند به مایه امید و ایمانی برای عزیزان زندگی‌اش بدل شود.

نبرد روستوف با گذشته تلخ و واقعیت ترسناک اسارتش تنها به‌واسطه امید به ادامه دادن و تلاش برای مفید بودن به رستگاری وی منجر می‌شود. در پایان سریال به او خواهیم اندیشید به مردی که در یک مکان محدود به هر چه که می‌توان خوشبختی نامید دست می‌یابد. او به عشق، فرزند نداشته، دوستان یکرنگ و مهیا نمودن آینده‌ای بهتر برای عزیزان زندگی‌اش می‌رسد و در این میانه فرجام شخص او کمترین اهمیت را خواهد داشت. شاید بتوان پیام سریال را در یک جمله خلاصه نمود که هر انسانی مستحق و لایق رستگاری است.

داستان آدم‌های خاکستری

الهه روانبخش
الهه روانبخش

همین چند سال پیش بود که برای دیدن فیلم بی‌همه‌چیز به کارگردانی محسن قرایی به سینما رفتم و همان روزها یادداشتی بر این فیلم نوشتم که امروز به زمان حال مقتضی‌تر به نظر می‌رسد. موضوع فیلم جذاب بود و رفته‌رفته با حل شدن در فیلم درمی‌یابیم که مشکلات تلخ اجتماعی جامعه‌ی خودمان را در فیلم به نظاره نشسته‌ایم، با کاراکترهایی نه سیاه و نه سفید، بلکه کاملاً خاکستری. فضای فیلم مربوط به سال‌های حکومت پهلوی و کاملاً نوستالژیک است.

لباس‌ها و گریم لی‌لی (هدیه تهرانی) در مقابل لباس‌های ساده مردم روستا از قبل این موضوع را مشخص کرده بود که لی‌لی شخصیتی متفاوت را به رخ خواهد کشید. اوج داستان را بی‌شباهت به مردم جامعۀ امروزمان ندیدم، مردمی که با انگشت‌های آلوده به جوهر، در حالی که پای رأی و تصمیمشان ایستاده‌اند اشک می‌ریزند، اگر هم نظر مخالفی دارند، از ترس سایرین سرهایشان را به زیر انداخته‌اند، شاید هم منفعت خویش را در سکوت و دریافت وجه‌المصالحه می‌دانند، اینجا است که درمی‌یابیم شاید دودستگی نیز موضوع مثبتی باشد؛ این اختلاف پتانسیل است که جریان را به وجود می‌آورد و هر جریانی نمایانگر پویایی و زندگی و آزادی است، سکوت کردن در عرصه‌ای که اجازه اعتراض وجود دارد مطلبی است اما اجازه اعتراض و بحث و گفت‌وگو نداشتن مبحثی دیگر.

من بعد از روشن شدن فضای سالن سینما و دیدن آن همه کودک در سالن متعجب شدم، چون حتی دقیقه‌ای از فیلم برای کودکان قابل‌هضم نبود و احتمال دادم که گریم متفاوت خانم باران کوثری شاید این ذهنیت را برای مخاطبی که تنها تیزر فیلم را دیده است ایجاد کرده که فیلم می‌تواند مناسب کودکان نیز باشد. در پایان می‌توان به زیبایی‌های بصری فیلم، طبیعت بکر روستایی که قاب‌بندی‌های جذاب کارگردان آن را به بهترین شکل به تصویر کشیده است، به صحیح بودن طراحی لباس و گریم، فیلم‌نامه خوب، بازی خوب و جلوه‌های ویژه نسبتاً خوب فیلم اشاره کرد و تنها یک مورد را خالی از اشکال نیافتم و آن متوازی‌الاضلاعی بود که معلم روستا در ابتدای فیلم بر تخته‌سیاه مدرسه کشیده بود و آن را ذوزنقه می‌خواند. البته شاید این موضوع هم فلسفه‌ای برای خود داشته باشد.

شاید فردایی برای تکرار نباشد

زهره جابری‌نسب
زهره جابری‌نسب

دسته‌های کلونی زیستی، از هر موجودی چه جانوری چه گیاهی به طرز عجیبی به هم پیوسته‌اند و برای بقا به هم نیازمند و گاهی مرگ می‌شود پایان زندگی یک کلونی دسته‌ای که تا قبل از این گروهی یک زندگی پیچیده داشته به یک‌باره از هم می‌پاشد و از بین می‌رود

درون این تصویر چه می‌بینید؟ آیا مرگ حرف اول را نمی‌زند؟ ماهیانی که از منشأ زندگی‌شان آب بیرون‌اند و بی‌آبی دلیل مرگشان شده شاید حیوانات بیش از آدمی به مرگ طبیعی می‌میرند

ما آدم‌ها خیلی بیشتر از هر موجود دیگری باعث مرگ همیم همیشه هم قرار نیست با اسلحه همدیگر را پاره‌پاره کنیم گاهی با یک رفتار کوچک که حتی خودمان هم متوجه‌اش نیستیم روح یکدیگر را ذره‌ذره می‌کشیم

بی‌محبتی تمام آن چیزی است که کلونی آدم‌ها را می‌کشد، عشق و توجه برای آدم‌ها مثل آب است برای ماهی‌ها ...درون تمام ما با تمام ادعاهای کوچک و بزرگ با تمام خودشیفتگی و خودخواهی‌ها کودکی است که دلش توجه و دوست داشته شدن می‌خواهد دلش گاهی یک نگاه گرم می‌خواهد ...محبت کردن و محبت گرفتن مرد و زن پیر و جوان کوچک و بزرگ نمی‌شناسد همه محتاج عشقیم... مگر ماهی‌ها بدون آب نمی‌میرند؟ آدمی هم بدون عشق می‌میرد ذره‌ذره و بی‌صدا آرام‌آرام و کم‌کم آن زمان‌هایی که به لبخند نیاز داریم و اخم می‌بینیم، وقت‌هایی که بوسه می‌خواهیم و چک می‌خوریم، وقت‌هایی که آغوش می‌خواهیم اما یا به زور است یا نصفه و نیمه، یا توأمان با حواس‌پرتی وقت‌هایی که یک جمله کوتاه و امیدوارکننده می‌تونه دوباره از نو بازسازی‌مون کنه اما با یک اخم تمام روزمون به باد میره وقت‌هایی که به یک صدای گرم و روح‌نواز نیاز داریم اما فقط داد و فریاد دورمونه. زمان‌هایی که بی‌هوا دلمون دستی میخواد که بپیچه تو موهامون و نوازشمون کنه و آرام خوابمون کنه اما با یک چهره عبوس و سرد که گویی با تمام جهان سر جنگ داره روبه‌روایم. وقت‌هایی که دلمون پر می‌زنه برای یک نگاه گرم و شاد اما دوتا چشم بی‌روح و مسخ شده نگاهمون می‌کنه ما به همین سادگی هر روز باعث مرگ همیم و حتی متوجه‌اش هم نیستیم. ما در برابر روان هم مسئولیم تأثیری که بر روح هم می‌ذاریم خیلی بیشتر از هر تأثیر دیگری در دنیا مارو احاطه می‌کنه گاه ندونسته با یک لبخند کوچیک و گرم میتونه دلی، جوری برامون به تپش بیاد که انعکاسش هزار برابر به خودمون برگرده، حال خوش اطرافیانمون باعث خوشی حال خودمونه برای این حال خوش. قرار نیست هزینه خاصی بدیم قرار نیست کار عجیبی انجام بدیم فقط کافیه قلبمون رو روشن کنیم، بزاریم با محبتی که می‌دیم و می‌گیریم با یک روی شاد، یک آغوش باز و صمیمی کلمه‌ای کوتاه و پر از صمیمیت، تمام هزینه‌ای هست که باید براش داد به هم کمک کنیم تا روان سالم‌تری داشته باشیم تا دنیا جای بهتری برای عشق‌ورزی باشه و تا لحظه مرگمون قلب‌های زیادی برامون تپش داشته باشه، در لحظه‌ای که فردی داره بهمون محبتی می‌کنه بفهمیم‌اش درکش کنیم و خودمون رو غرق اون محبت کنیم وجودمون رو لایق اون محبت بدونیم در اون یک لحظه تمام حواشی زندگیمون رو رها کنیم و اون لحظه رو قدردان باشیم. قدر نگاه‌های نوازشگر، بغل‌های از ته دل، بوسه‌های گرم و دلنشین رو بدونیم کی می‌دونه شاید لحظه بعدی نباشه شاید فردایی برای تکرارش نباشه شاید درست همین لحظه آخرین فرصتمون باشه.

باعث مرگ روح هم نباشیم از آدم‌ها تنها یک خاطره خوش در ذهن و قلب اطرافیان موندگاره روح ساز لحظه‌های هم باشیم شادی و عشق رو به هم هدیه کنیم که جهانی به عشق زنده است.

در لحظه باش عشق بده عشق بگیر و فراموش نکن امروز که بگذرد دیگر تکرار ندارد.

امروز بعد ساعت‌ها باران آفتاب نمایان شد

در برکه‌ای که پر از قطرات باران بود

ماهی‌های رقصان و غلتان می‌چرخیدند

به دور خاطرات عاشقانه‌شان

آدمی چه می‌داند

مگر نمی‌دانی ماهی‌ها هم عاشق می‌شوند

اما

به‌اندازه عمر یک حباب

شاید همه ما همان ماهی چرخان و غلتانیم

در برکه خاطرات خوشمان